وقتی چیزی در حال تمام شدن است ، عزیز می شود!

لحظه،  لحظه اش

و چه سخاوتمندند  این لحظه ها

چه سخاوتمند است پاییز

که شکوه بلندترین شبش را

عاشقانه پیشکش تولد زمستان کرد

زمستانتان سفید و سلامت . . .

 



 

پاییز ثانیه به ثانیه می گذرد

شاید فرصتی برای دیدن پاییزی دیگر نداشته باشیم

شاید فرصتی برای لبخند و مهربانی نباشد

پس زیبا بنگرید

زیبا زندگی کنید

و مالامال از عشق شوید

لبخند را هدیه کنید به رهگذران

و آخرین لحظه های پاییز را

شاد شاد سپری کنید

 


انار و پاییز

انار

فصل ندارد

هر وقت تو بخندی

می شکفد

رضا کاظمی

 



 

تو می دانی

حتی اگر کنارم نشسته باشی

باز هم دلتنگ توام

حالا ببین

نبودنت، با من چه می کند ...

عباس معروفی

 



دیر کردی نازنینم کم کم آذر میرسد

عمر آبان ماه هم دارد به آخر میرسد

فرصت از کف میرود، امروز و فردا تا به کی؟

فصل عشق و عاشقی هم عاقبت سر میرسد

برگهای دفتر پاییز سرخ و زرد شد

آخرین برگ سفیدِ کهنه دفتر میرسد

زودتر برگرد تا وقتی بجا مانده هنوز

میرود پاییزِ عاشق، فصل دیگر میرسد

مهر و آبان طی شدند و نوبت آذر رسید

نازنینم زودتر، سرما سراسر میرسد

این هوا با عاشقان چندی مدارا میکند

فصل سرما، زوزه ی باد ستمگر میرسد

یک نفر با یک خبر ای کاش امشب میرسید

مژده می آورد برخیزید، دلبر میرسد...

 

شعر از فرهاد شریفی

 



ﺁﺑﺎﻥ ﻫﻮﺍﯾﺶ ﻏﺮﻕ ﺩﻟﺘﻨﮕﯿﺴﺖ

ﻋﻄﺮِ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻣُﺸﺖِ ﺧﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ

ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻡ

ﻫِﯽ ﭘﺸﺖ ﻫﻢ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﻣﯿﺒﺎﺭﺩ

 

ﻣﺮﯾﻢﻗﻬﺮﻣﺎﻧﻠﻮ

 

 

تلنگر کوچکی ست

باران ،

وقتی فراموش می کنیم 

آسمان کجاست ...

 

هوای هم را داشتن

نه ابر می خواهد، نه باران،

نه یک بعد از ظهر پاییزی ...

فقط کافیست حواسمان به هم باشد ...

 


باران ببار

غصه می سوزد مرا ، باران ببار

کوچه می خواند تو را ، باران ببار

ابرها را دانه دانه جمع کن

بر زمین دامن گشا ، باران ببار

خاک اینجا تشنه ی دلتنگی است

آسمان را کن رها ، باران ببار

باغبان از کوچه باغان رفته است

ابر را جاری نما ، باران ببار

موج میخواهد بیابان سکوت

با خوِد دریا بیا ، باران ببار

تا بیاید آن بهار سبز سبز

تازه تر باید هوا ، باران ببار

سینه ام آشوب و دل خونابه است

غصه می سوزد مرا ، باران ببار

 

شعر از ؟

 


پاییز و بارون

پاییز است و هوا پر است از

مهربانی هایی که خدا برایمان به بادها سپرده

یادمان نرود که پنجره ی قلبمان باز باشد

برای ورود خدا

 



 

آرام باش

           مهربان باش

                          ساده باش

                                       شاد باش

                                                   خودت باش

                                                                  زنده باش

 



در گذرگاه زمان

خیمه شب بازی دهر

با همه تلخی و شیرینی خود می گذرد

عشق ها می میرند

رنگ ها رنگ دگر می گیرند

و فقط خاطره هاست .....

که چه شیرین و چه تلخ

دست ناخورده به جا می مانند!


مهدی اخوان ثالث
 


 

یکی به این پاییز بگوید

آدم ها یادشان میرود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای ...

دست در دست معشوقه ای دیگر پا بر روی

برگ هایت میگذارند و میگذرند ...

تنها یادگاری که برایت میماند

" صدای خش خش برگ های تو بعد از رفتن آنهاست " ....!

 



مسافری رسیده از راه

با کوله باری از باران و دلتنگی

و طنین آرام گام هایش

پیچیده در کوچه‌ های شهر ...

صدایی می‌ آید این حوالی؛

صدای قدم های پاییز ...

 

 

گاهی وقت‌ ها دلت می‌ خواهد با یکی مهربان باشی

دوستش بداری و برایش چای بریزی

گاهی وقت‌ ها ، دلت می‌ خواهد یکی را صدا کنی

بگویی سلام ، می آیی قدم بزنیم ؟!

گاهی وقت‌ ها دلت می‌ خواهد یکی را ببینی

شب بروی خانه بنشینی ، فکر کنی و کمی برایش بنویسی

گاهی وقت‌ ها ، آدم چه چیزهای ساده‌ ای را ندارد ...!

 

افشین صالحی

 



دو قدم مانده که پاییز به یغما برود

این همه رنگ قشنگ از کف دنیا برود

هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد......

دل تنها به چه شوقی پی یلدا برود؟


گله ها را بگذار!

ناله ها را بس کن!

روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!

زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را...

فرصتی نیست که صرف گله و ناله شود!


تابجنبیم تمام است تمام!!

مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت....


یاهمین سال جدید!!

بازکم مانده به عید!!

این شتاب عمراست ...

من وتوباورمان نیست که نیست!!

 

مهر پاییز کجا بود در این شهر شلوغ

چار فصل دل من در خطر بی مهری ست


بتول مبشری

 

 

 

 

 

در این پاییز

دلم

اگر برای “تو”

تنگ میشود

ببخش!!

روزم،

اینگونه قشنگ میشود!

 

گیرم که باران هم آمد…

همه چیز را هم شست…

هوا هم عالی شد…

فایده اش برای من چیست؟

هوای دل من بی تو پس است

 

 

مثل باغی از انار

در میانه ی خزان

گونه ات رسیده است ...



  مصطفی حسن زاده

 



دیروز به لبخندی و امروز به اخمی

هر روز خوشی ها شده ناچیزتر از پیش !

چون برگ که با شاخه درآویخته ، پاییز

با خاطره هاییم گلاویزتر از پیش ...



  مژگان عباسلو 

 



 

 

 

 

باران آبرویم را خرید؛

شبیه مردی که

گریه نمی کند؛

به خانه برگشتم ...

 

 

 

 

 

 

 

 

شادی به ظاهر

منتها از درد لبریزی

اردیبهشتی هم که باشی

اهل پاییزی





گفته بودی : ...

" پاییز " ...

که ...

بیایید ...

به سراغ " رویاهایم " می آیی..

تا " دلت " ...

را ...

پیشکش " عاشقانه هایم " کنی.

من ...!

" عاشقانه هایم " ...

را ...

سرودم ...

ببین ...

" تو " نیامدی ...!!!


عباس رزاقی

 



پـایـیـز طـرحِ تـازه به جـانم کشیده است

از فـرط ِعشق در هیجانم کشیده است


لـبـخـنـدِ دلـبـری به لبانم نـهـاده است

فـریـادِ عـاشقی ز نهـانم کشیـده است


امسال عـاشقانـه تـر ازعـشـق پـارسال

چون برگِ سرخ تشنه زبانم کشیده است


آهـوی سـرکشم، به دلِ دشت می دوم

انــگار آرشـی بـه کـمـانم کشیـده است


آه از نــهـاد مـن بـه در آورده وســوســه

امشب عجب به اوجِ فغانم کشیده است


رنگِ غروب رنگِ سفر رنگِ خواهش است

طـرحی که نـقشبندِ خزانم کشیده است


بـانـگـم به آسـمـان خــدا می رسـد ز درد

دردی که این چنین به تکانم کشیده است


راحله یار

 

تمــــام اکسیـــژن هـای دُنـــیا

را هم بیاورنــد بــه کــارم نمیــایــد

مــــن پـُــر از هـــــــــ ـوای تـــو ام.......

 



به آنان که پاییز را دوست ندارن ، بگویید :

پاییز همان بهار است که عاشق شده

 


اسرار خانه داری

//Ashoora.ir|Faraj Begins

دعای فرج

[ دو شنبه 26 بهمن 1394برچسب:,

] [ 16:13 ] [ هادی وزانی ]

[ ]